ساعت حدود ۵ یا ۶ بعد از ظهر است، فرقی هم ندارد دقیقن ساعت چند است....امروز از صبح که بیدارشده م جم نخورده م همینطور طاق باز با دردی که حاصل این
مهمان نخوانده است ،به سقف خانه زل زده م و چیزهاییاز سرم گذشته که بماند....حدود دوسالی میشود شایدم بیشتر(ازوقتی مغازه بازکردم)هرلحظه ام به بدو بدو گذشته و با ادامه تحصیل در دانشگاهاین عجله کردنها رو به فزونی گذشته استخودم را میان هیاهوی روزگار گم کرده بودم ؛کرونا آمد کرونا باضربتی تمام عیار آمد،تا خودم را یاد خودم بیندازداول از گر گرفتن پاهایم شروع شد بعد زانو دردوبعد چند استفراغ نصفه و نیمه به جانم انداخت؛تا با شکم خالی و نفس هایی که هق هق می کردند در جهانی که خودم ساخته بودم،به مساف هیچ کس جز خودم بروم و بدانم چند مرده حلاجم در این روزگار. Perspective...
ما را در سایت Perspective دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mohsenbalesinia بازدید : 164 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:10